کیک تولد در سرآغاز شصت سالگی، این داستان یک زندگیست…

◽️در ضلع جنوبی میدان بسیج کاشان در دفتر شرکتش به سراغش رفتیم. او‌ و کارکنانش به گرمی و‌شعف پذیرای ما شدند.
◽️بهانه حضور، تبریک تولد بود آن‌هم برای کسی که در آستانهٔ شصت سالگی است.


◽️سرد و گرم روزگار را چشیده، جوانی را در اوج سرزندگی و پرتوانی با سینه‌ای ستبر و‌ قامتی استوار می‌گذارانده که نوبت به دفاع از دین و میهن رسیده است.
◽️در همان دوره آموزش نظامی بسیج، مهارتش در تیراندازی را به رخ می‌کشد و در چهار مرحله نفر اول گردان می‌شود.
◽️او که سال ۱۳۵۸ و در پانزده سالگی ازدواج کرده، در جبهه در اوج صلابت و شجاعت، هنر آفرینی می‌کند. به قول خودش بی‌کلّه و بی‌باک.
◽️زمستان ۱۳۶۳ به ارتفاعات برف‌گیر و سرد کردستان می‌رود. گروهانِ سربازانی که او مربی آن‌هاست بسیار ورزیده و کارآمد هستند بهتره از همه رژه می‌روند و چلاک و جسورند. آموزش‌های سختگیرانه او سبب شده هر جا به نیروهای خط شکن و جنگ‌های نامنظم نیاز است؛ نیروهای تربیت شده «عامری» پیشگام باشند.
◽️یک روز در منطقه سر پل ذهاب هواپیماهای دشمن، آسمان را سیاه کردند. این منطقه سوق‌الجیشی در عمیات مسلم‌بن‌عقیل(ع) آزاد شده بود. هواپیما‌ها نزدیک و نزدیک تر می‌شوند و قتل عام بزرگی در راه است؛ چرا که به تازگی ششصد سرباز به این منطقه اعزام شده و در بیرون از پادگان ابوذر، چادر زده‌اند. بیم آن می‌‌رود که هر ششصد نفر به خاک و خون بغلطند.
به ناگاه، بی درنگ و شجاعانه، رضا، خودش را به پشت ضدهوایی می‌رساند و با شلیک‌های پیاپی هواپیماهای دشمن را فراری می‌دهد.
◽️دوبار مجروح شده: یکبار با شیمیایی و یکبار با موج انفجار اما هیچگاه برای امتیاز و درصد اقدام نکرده است.
◽️وقتی که سخن از همرزمانش به میان می‌آید به شدت متأثر می‌شود و به ناگاه دانه‌های اشک‌ بر گونه‌هایش می‌غلطند. به ویژه بیان خاطره شهادت پنج نفر از رزمندگانی که در تنگه ارتفاعات ۴۰۲ به شهادت رسیدند؛ خیلی برایش جانکاه است.
او می‌گوید ده نفر، سوار بر جیب به سوی مقر ما می‌آمدند که درست در روبروی دره، ماشین آن‌ها مورد اصابت گلوله خمپاره ۱۲۰ قرارگرفت،ماشین چپ کرد و روی سقفش فرود آمد، پنج نفر به بیرون پرتاب شدند، باک بنزین ماشین آتش گرفت و پنج نفر دیگر در آتش سوختند این شهدا، اینان بودند: شهید مهدی(حسن) عامری(مدفون در دارالسلام)، شهید محسن صادق‌زاده(مدفون در دارالسلام)، شهید علی معمار(مدفون در دشت افروز)، شهید کرم قطبی، اهل چالوس و شهید ستار پشمکی هموطن اهل تسنن از بندر ترکمن.
شهدا همه سوخته بودند و رضا را برای شناسایی به معراج شهدا می‌برند و او با گریه و حسرت شهدا را شناسایی می‌کند: شهید عامری را از بند فلزی ساعتش، شهید صادق زاده را از بقایای بلوز کاموایی که بر کتفش مانده بود و شهید معمار را از صورت کبود در خاک فرو رفته‌اش.
◽️اما خاطرهٔ موج انفجار، شنیدنی و مطالبه آمیز است: سال ۱۳۶۴ در منطقه سومار موج انفجار رضا را در برمی‌گیرد. وقتی او را به عقب می‌آورند؛ در آمبولانس بین بی‌هوشی و هوشیاری است. گمان می‌کند که اسیر شده و الان است که تیر خلاصی را بر پیشانی او شلیک کنند؛ رزمندگانِ شوخ طبع دائم در آمبولانس گلنگدنِ تفنگ را می‌کشند و آقا رضا، شهادتین می‌گوید. دوباره گلنگدن و دوباره شهادتین. در راه بیمارستان چندین بار اشهد خود را می‌گوید.
به بیمارستان صحرایی سر آب گرم، در سه راهی سرپل ذهاب، سومار و گیلان غرب و ایلام می‌رسند.
سپس به تهران اعزام می‌شوند؛ او‌ که بی‌هوش است در بیمارستان ۵۰۱ ارتش به هوش می‌آید اما موج انفجار هوش و حواسش را گرفته است؛ همینطور که روی تخت خوابیده چشمش را به اطراف می‌گرداند و مجروحان زیادی را در ملافه‌های سفید و خون آلود می‌بیند، فکر می‌کند که آنجا بهشت است.
◽️موقع شام است و چلو مرغ می‌آورند. او با عصبانیت غذا را پس می‌زند و می‌گوید که چلو مرغ در آن دنیا هم بود؛ من غذای بهشتی می‌خواهم.
◽️عارضه‌های موج انفجار تا مدتها ادامه می‌یابد.
◽️او خوب می‌شود و دوباره عزم‌ جبهه می‌کند؛ برادر کوچکش که رشیدتر‌ و تنومند‌تر از اوست؛ به ناگاه براثر بیماری از دنیا می‌رود و‌ او‌ دل‌غمین می‌شود.
◽️روزگار سپری می‌شود و او بعد از جنگ، کار و کسبی راه می‌اندازد؛ کسبش رونق می‌گیرد و زندگی به شکوفایی می‌رسد.
◽️پسرش، مجتبی که دانشجوی مهندسی عمران است در حادثه تصادف از دنیا می‌رود و دنیا پیش چشم حاج رضا، تیره و تار می‌شود. او می‌شکند و به هر بهانه‌ای می‌گرید و‌ زار می‌زند.

◽️زمانی دراز می‌گذرد و‌ حاج رضا همچنان برای زندگی بی‌انگیزه است؛ اما خانواده‌دوستی و خیرخواهی برای همنوعان او را به زندگی برمی‌گرداند.عشق او خانواده است و‌ همسر و دخترانش را بسیار دوست دارد.
◽️حاج رضا، مردِ کار است از بامداد تا شامگاه. از کار خسته نمی‌شود و‌ پر جنب و جوش است و کارآمد.
◽️او عاشق مهرورزی و دستگیری از دیگران است. آنچه حالش را خوب می‌کند محبت است و‌ مودت.
◽️حاجی مدتی است که به جرگه مهرورزان دانشگاه کاشان پیوسته و یکی از بهترین شب‌های زندگیش را در این دانشگاه گذرانده‌است.
◽️ ۲۹ آبان ۱۴۰۲، بانی پذیرایی شام برای مراسم جشن بورسیه بود. گل لبخند دانشجویان بهترین هدیه برای او در آن شب بود.
◽️برای حاج رضا عامری و خانواده‌اش، عمری بلند و‌ روزگاری شاداب آرزو می‌کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *